Menu

Icy Heart | chealisa

دوشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۴۱ ب.ظ
۹ ديدگاه

فن فیکشن icy Heart, chealisa

این فن فیکشن چهار تا فصل داره(1.new student

2.why?

3.hell

4.now)

و داستانیه و کامل گزاشتمش

خلاصه

 با صداش نگاهم از روی اندامش برداشتم به قیافش خیره شدم که یک لحظه نفسم بند امد .

 امکان نداشت ..

 با صدایی بلند گفت : پارک چه یونگ هستم، رزی صدام کنید ، همین طور که می دونید تازه امدم به این مدرسه. امیدوارم بتونیم با هم کنار بیایم .  

نمی تونستم ضربان قلبم کنترل کنم فکر نمی کردم دیگه بتونم بینمش. 

 New student

دختر بد مدرسه بودن خوبه های داره همراه با بدی هایی .

هرکاری که بقیه میکنن همه انگشت ها سمت من گرفته میشه .

من همونیم که مامان ها به بچه هاشون میگن که با من دوست نباشن.

چتری هامو مرتب کردم . نگاهی به موهای مشکی کوتاهم انداختم . خط چشمم کشیده تر کردم . لباس هامو مرتب کردم . نگاهی به گربه ام که روی تختت دراز کشیده بود کردم به سمتش حرکت کردم دستمو روی بدن پشمالوش کشیدم، تکون خورد تا بیشتر لمسش کنم ،رهاش کردم و در اتاقم را باز کردم .

بوی های خوشمزه ای از طرف آشپزخونه می آمد. مامانم دیدم که داره آشپزخونه رو مرتب میکنه ، بلند گفتم صبح بخیر .

با وحشت برگشت دستشو گذاشت روی قلبش با صدایی آرومی گفت : صبح بخیر دختر بیا سریع صبحانه تو بخور که دیرت میشه.

همیشه از مظلومیت مامان بدم می آمد که زود می بخشید داد نمیزد خیلی مهربون بود این باعث میشد که من عذاب بکشم . با تموم شدن صبحانه با تشکر از صندلی بلند شدم .

و به سمت در خروجی راه افتادم همین طور که داشتم کیف مرتب میکردم داد زدم خدانگهدار . در محکم بستم با قدم های بلند به سمت پارکینگ رفتم، موتور سیکلت مشکی که بیشتر از هر چیزی دوستش داشتم اینو همه میدونستن و موتور روشن کردم با سرعت زیاد به سمت جهنمی به نام مدرسه حرکت کردم ، به مدرسه که رسیدم موتورم را توی پارکینگ پارک کردم .

دست هام داخل جیب کت چرم مشکی که پوشیده بودم گذاشتم و کیف رو بی خیال روی شونه هام رها کردم . نگاهی سرد به اون دانش آموز های که داشتن منو نگاه میکردم انداختم .

به این فکر کردم واقعا چه چیز من نگاه های اون ها رو به سمت من میکشونه! با دیدن جنی به سمتش رفتم ، طبق معمول داشت مشق های که ننوشته بود را به یک بچه خرخون را مجبور میکرد که مشق هاشو بنویسه . بهش که رسیدم دستم روی شونه اش گذاشتم. اون بدون اینکه به عقب نگاه کنه و ببینه کی دست گذاشته روی شونه هاش گفت دست های کثیف تو از روی شونه هام بردار تا قطع شون نکردم .‌

تعجب کردم نزدیک تر شدم بهش دمم گوشش گفتم : که اینطور . صدامو که شدید لرزید با ترس برگشت سمتم ترس توی چشماش دیدم با خودم فکر کردم واقعا انقدر ترسناکم که صمیمی ترین دوستم انقدر ازم میترسه! با صدایی لرزون گفت: ببخشید... بخشید فکر نمی کردم که تویی !

نگاهی به چشم های لرزانش کردم بیشتر بهش نزدیک شدم ، سعی کرد منو دورتر کنه از خودش.. تلاشش بی خود بود . یک دفعه ازش جدا شدم با صدایی سرد گفتم : این دفعه آخری بود که باهم اینطوری رفتار میکنی یا با قصد یا بی قصد . پشتمو بهش کردم و با سرعت زیاد ازش دور شدم .

جنی که هنوز نزدیکی منو به خودش شکه شده بود سر جاش خشک شده بود . همیشه میدونستم روم کراش داره برای همین میشود به خوبی ازش استفاده کنم .

داخل کلاس شدم نگاهی به کلاس انداخته ام اولین بار بود انقدر زود به کلاس می آمدم که کلاس انقدر خالی بود . به سمت میز حرکت کردم کیف پرت کردم و روی صندلی نشستم . سرمو روی میز گذاشتم که حداقل بتونم دو دقیقه استراحت کنم . 

با حس سنگینی دستی روی شونه هام سرمو بلند کردم،چه کسی واقعا جرعت کرده بود بهم دست بزنه با دیدن دختری به اسم کیم جیسو که همیشه سعی میکرد با هم چشم تو چشم نشه تعجب کردم دستشو با خشونت از روی شونه م برداشتم. سوالی نگاهش کردم. با خنده گفت : هااا.. ببخشید نمیخواستم مزاحم استراحت بشم . .. وسط حرفش پریدم گفتم: حالا که مزاحم شدی !

سریع تر بگو چی میخواستی بگی ؟ شرمنده سرشو پایین انداخت با خجالت گفت : میخواستم بگم میتونی جزوه های انگلیسی که نوشتی بهم بدی؟ پوزخند زدم . 

مطمئن بودم که اینو نمی خواست بگه ، پس بیخیال منم نمیخواستم بدونم . 

بدون حرف جزوه از کیف ام بیرون اوردم بدون اینکه دوباره به اون صورت خجالت زده اش نگاه کنم جزوه بهش دادم که معلم وارد کلاس شد . پیری که داخل شد همه ساکت شدن .

کیفشو روی میز گذاشت با صدای بلندی گفت : صبح همگی بخیر . امروز شاگرد جدیدی داریم که مثل اینکه ایشون هنوز نرسی..

تازه داشت معلم حرف شو کامل میکرد که در با صدایی بلندی باز شد . دختر که هنوز معلوم نشده بود. معلم گفت : اولین جلسه رو دیر کردین خانم پارک . بیاین اینجا و خودتون معرفی کنید . 

دختر با قدم ای محکم به سمت تخته رفت . 

از تیپش معلوم بود از اون بچه ها خرپول های بی غمه ،، ولی اندام خوبی داره، فک کنم طعمه جدیدم پیدا کردم . با صداش نگاهم از روی اندامش برداشتم به قیافش خیره شدم که یک لحظه نفسم بند امد . امکان نداشت ..

 با صدایی بلند گفت : پارک چه یونگ هستم، رزی صدام کنید ، همین طور که می دونید تازه امدم به این مدرسه. امیدوارم بتونیم با هم کنار بیایم . 

نمی تونستم ضربان قلبم کنترل کنم فکر نمی کردم دیگه بتونم بینمش.

Why?

فلش بک

لیوان مشروب توی دستم تکون دادم به مایع قرمز رنگ داخلش خیره شدم .. 

نگاهم به سمت دختری که با اندام بی نقصش داخل بار می رقصید برای بار هزارم استایلش برانداز کردم ، با لباس جذب بدن نما مشکیش همه نگاه ها رو به سمت خودش کشیده بود . 

 با دیدن اینکه از داخل بار به بیرون رفت ، سریع بلند شدم دنبالش رفتم . 

هوای آزاد تنفس کردم و با نگاهم دنبالش گشتم ، دیدمش به دیوار تکیه داده و داره ی سیگار روشن میکنه . 

  نفس عمیق کشیدم ، همینطور که از مشروبم میخوردم به سمتش رفتم ‌و بغلش به دیوار تکیه دادم 

. زیرچشمی بهش نگاهی انداختم دیدم که خیره داره نگاهم میکنه . با سکوت بهم خیره شدیم ‌، نگاهش از روم برداشت و کام محکمی از سیگارش گرفت .

 _سئول جایی قشنگیه !

 +آره، قشنگه . 

اولین بار میایی سئول ؟ 

بهش نگاه کردم انقدر توی فکر فرو رفته بود که یادش رفته بود جواب سوال منو بده ! 

دستم روی شونه هاش گذاشتم . 

 +هی حالت خوبه ؟! 

با تعجب برگشت نگاهم کرد .. سرش تکون داد .

 _اره خوبم .

 عامم ، اسمت چیه ؟ با لبخند بهش نگاه کردم .

 + لیسام ، لیسا مانوبان . تو چی ؛ اسم تو چیه ؟ منتظر بهش خیره شدم . 

با لبخند لب زمزمه کرد .

 _ رزی صدام کن . همیشه میایی اینجا ؟

 +گاهی اوقات . تو برای چی امدی اینجا ؟ 

سیگار با پاش له کرد و از دیوار فاصله گرفت . و با آروم ترین صدا زمزمه کرد .

 _به خاطر تو .

 و اگه من گوش هایی تیزی نداشتم عمرا میتونستم بشنوم .

 رزی با نهایت سرعت داشت ازم دور شد . 

خشکم زده بود ، حتی توان اینو نداشتم که دنبالش برم . 

به خودم آمدم به سمت داخل بار دویدم . بوی دود و سیگار اذیتم میکرد ولی اهمیت ندادم . 

با نگاهم دنبالش گشتم ولی نبود . نگاهم به طبقه بالا افتاد . حتما همونجا بود . با سرعت پله ها رو بالا رفتم .

 همه اتاق ها رو گشته بودم به امید اینکه اون دختر اونجا باشه ، تنها اتاق که چک نکرده بودم اتاق انتهایی راه رو بود با نا امیدی به سمت اتاق رفتم ، و در آخرین اتاق هم باز کردم به امیدی که رزی اونجا باشه . ولی نبود 

. روی زمین نشستم سرم به در تکیه دادم ، چرا ؟ چرا به خاطرم به اینجا آمده بود ‌

. پایان فلش بک 

. رزی از بغلم رد شد و صندلی پشتم نشست ، معلم شروع کرد به درس دادن .

 برگشتم با رزی چشم تو چشم شدم ، تک خنده کرد و برام دست تکون داد .

 سریع برگشتم ، دستم روی قلبم گذاشتم با خودم فکر کردم که من چم شده بود ‌

. تا اخر کلاس خیلی سعی کردم که برنگردم که بهش نگاه کنم . 

 تمام کلاس حواسم پیش دختر مو مشکی روبرویم بود .

 چرا بر نمیگشت که اون چشمام های درشتش ببینم .

 زنگ خورد ، سعی کردم که لیسا رو نادیده بگیرم ، وسایلم جمع کردم .

 و از در بیرون رفتم داشتم به سمت ناهار خوری حرکت میکردم که یهو دستم کشیده شد .

 

hell

لیسا بود ، دستمو محکم گرفته بود و میکشید . 

در ی اتاق باز کرد پرتم کرد تو اتاق ، بازو محکم به دیوار کشیده شد .

 صورتم از درد جمع شد و به لیسا نگاه کردم .

 داره در قفل میکنه .

_ هی وحشی چیکار میکنی ؟! چرا اینطوری میکنی؟ خیلی ریلکس به درد تکیه داد .  

+ توضیح بده ! گیج نگاه اش کردم .

_ چیو توضیح بدم ، دیونه شدی ؟ 

سعی کردم از در کنارش بزنم . 

_برو کنار میخوام برم . لیسا کلافه نگاهم کرد 

+برای چی امدی این مدرسه حتما به خاطر من امدی نه ؟

 چند ثانیه با تعجب نگاهش کردم ، از کجا فهمیده بود ؟! با پوزخند زمزمه کردم 

_ فکر کردی کی هستی که به خاطرت بیام اینجا دلایل دیگه  دارم برای آمدن به اینجا خنثی نگاهم کرد 

+ پس اگه به خاطر من نیس پس به خاطر کیه ؟  چرا انقدر براش مهمه ؟!

_نمیخوام بگم . 

از  در کنار رفت ، در حال باز کردن قفل بودم که دستاش دور کمرم حلقه شد ‌، کنار گوشم زمزمه کرد 

+باشه ، خودم میفهمم . 

بدون اون موقع زندگی برای تو و اون جهنم میکنم . 

به خودم لرزیدم از تماس نفس هاش با پوست گردنم لیسا ازم جدا شد و زود تر از من اتاق رو ترک کرد .

 به رفتنش نگاه کردم ، این دختر خیلی وحشیانه داره منو اغوا میکنه .

 از اتاق که بیرون آمدم به سمت ناهار خوری مدرسه رفتم .

غدا مو از سلف سرویس مدرسه گرفته بودم داشتم دنبال میز بودم که غدا مو بخورم که یک دختر که مو های قرمزی داشت به سمتم امد . 

با لبخند نگاهم کرد ، ناخودآگاه منم بهش لبخند زدم 

+ سلام تازه وارد ، منو دوستام دیدیم تو تنهایی گفتیم که بیایی با ما نهار بخوری ؟! سرم تکون دادم

_اره حتما چرا که نه ! جمع  سه نفره که داشتن با هم میخندین به دیدن ما ساکت شدن یکی که صورت زیبایی داشت بلند شد با لبخند گفت 

+ بیا پیش من بشین . میز دور زدم کنارش نشستم بهش لبخند زدم هر ‌ چهار نفر بهم خوشامد گفتن 

_اسمتون چیه بچه ها ؟! 

پسری که شیطون به نظر می آمد اولین نفر خودشو معرفی کرد .

 +تهیونگ‌ صدام کن اسم تو چیه؛ مو خوشگل !

_رزی ام .. پارک رزی .

همه بچه ها خودشونو معرفی کردن .. به نظر می‌رسید من وارد اکیپ مشهور دبیرستان شدم ..

 جیسو ؛دختری که چهره زیبا و دلنشینش طوری توی قلبم جا باز کرد که باور نکردی بود .

 تهیونگ‌؛ پسر شوخ طبع و زیبایی که طوری که فهمیده بودم بیشتر دختر های دبیرستان روش کراش داشتن .

 یجی ؛ بیشتر جذب موهای قرمز و بافته شده اش شده بودم . 

و در آخر ، نایون؛ دختر ساکتی که وقتی می‌خندید دندون های خرگوشی نمایان میشد که واقعا دلربا بود . 

سرم که بالا اوردم نگاهم به لیسا افتاد که روی میز جلویی نشسته بود و دختر کنارش در گوشش حرف می‌زد .

نفس عمیق کشیدم و سعی کردم دیگه بهشون نگاه نکنم . 

وقت ناهار تموم شده بود ، توی راه رو با تهیونگ داشتیم به سمت کلاسمون میرفتیم .. 

کلاس ریاضیمون با هم بود

. +قبل انتقالی گرفتند دبیرستانت  کجا بود ؟! تهیونگ پرسید .

_ من خارج بودم ، استرالیا .

 در کلاس وارد باز کردم اول وارد شدم و میز خالی رو پیدا کردم و روش نشستم . 

+ دختر ، چقدر تو سریعی. 

داشت کیفشو  میز بغلم میذاشت که یهو کیف تهیونگ رو ی نفر پرت کرد تو بغلش و خیلی ریلکس بغلم نشست  با تعجب برگشتم به لیسا نگاه کردم .

 بهم نگاه کرد ی ابرو شو انداخت بالا و به روبروش خیره شد .

 تهیونگ که شکه شد بود قبل از اینکه حرفی بزنه لیسا گفت 

+ میز اخر خالیه، میتونی اونجا بشینی . 

همینطوری خیره و با تعجب به لیسا نگاه میکردم و لیسا هنوز به رو بروش خیره شده بود .

  +میدونم زیادی جذابم ، ولی نیاز نیست انقدر بهم خیره بمونیااا .

New

کیف رو روی شونه ام جابجا کردم ، امروز روز چندان خوبی برام نبود .

در اتاقم باز کردم ، خودم پرت کردم توی اتاق کیف مزاحم که الان وزنش برام غیر قابل تحمل شده بود روی زمین انداختم .

خسته تر از اونی بودم که فکر میکردم ، که احساس می‌کردم اگه دستم روی قلبم فشار بدم پوست هایم تبدیل به خاکستر میشن .

روی صندلی ام نشستم به پنجره که دقیقن روبه روی ام بود خیره شدم ، به آدم های رد میشد خیره شدم.

سرم رو روی میز ام گذاشتم که کمی شاید کمی از سردردم کم بشه .

که در لحظه که داشتم خواب به سراغم نیومد ، رعد و برق وحشتناکی از دل آسمون غرید .

در صدم ثانیه بعد از رعد برق قطره های درشت باران به سرعت به زمین می آمدند. 

گربه ام که از ترس به سمت من پناه آورده بود روی پاهایم خودشو قایم کرده بود .

به سمت پنجره ام رفتم آدم هایی که با سرعت به سمت ماشین هایشان یا می دویدند تا له مقصدشان برسند نگاه کردم .

اما ؛ دختری که آرام داشت زیر قطره های سریع باران قدم می‌زد توجه هم رو جلب کرد . موهایی طلایی زیبایش من رو یاد دختری که چندین وقت قلبم رو تصرف کرده بود می انداخت .

با نگاهم دخترک رو دنبال میکردم ، اما وقتی که برگشت و من قلبم نزد . قطره های باران روی بدنش می‌چکید و سیوشرت سفیدش غرق آب بود .

رزی ، اونم رو برویی پنچره من، بعد از چندین هفته غیبت اینجا بود . با قدم برداشتن رزی به خودم آمدم ، سریع تر از اونچیزی که فکر میکردم از اتاقم خارج شدم با سرعت از پله ها پایین رفتم .

کفشام پوشیدم ، چتر رو برداشتم در رو باز کردم پریدم بیرون . قطره های باران روی صورتم ریخت ، با نگاهم دنبالش دخترک مو طلایی میگشیتم ، نبود .

رزی نبود ، نفسم قطع شد چتر از دستم روی زمین افتاد با بهت به دیوار تکیه دادم و به روبروم خیره شدم . نمیدونم چقدر زمان گذشته بود ، و برام مهم نبود که چقدر زیر باران نشسته بودم .

من فقط دلتنگ اون بودم . با احساس کردن اینکه باران نمی باره سرم بالا گرفتم ، با دیدن چتر سیاه بالا سرم تعجب کردم . به دیدن صورت دختری که گرفتارش شده بودم ، رنگ از رخم پرید ‌.

رزی لاغر تر از همیشه بود چشماش غم داشت مثل من . بدون حرف بغلم نشست و بهم خیره شد .

دست روی صورتم کشید و با صدای زیباش زمزمه کرد

_دلتنگت بودم.

اجازه گفتن حرفی بهش ندادم یقه سویشرتش گرفتم لب هایم رو روی لب های رزی ام فشار دادم ، انقدر ادامه دادم که رزی دست هلش روی سینه ام گذاشت و برای کشین نفس تقلا میکرد . در گوشش زمزمه کردم

+از الان به بعد برای منی .

__________________

رزی رو به معذب روی تختم جا به جا شد ، من عصبی بهش خیره شده بودم . رزی نگاهش بهم افتاد ، بلند شد به سمتم امد .

_برات توضیح میدم .

چیو میخواد توضیح بده ، چی میتونه انقدر قانع کننده باشه که من درد های که طی این چندین هفته کشیدم رو قانع کنه .

آهی کشیدم روی صندلی نارنجی رنگم نشستم ، به رزی که هنوز لباس های خیسش تنش بود نگاه کردم . رزی آمد طرفم و دقیقا روی پام نشست .

قلبم به قدری تند و سریع می‌زد که شک نداشتم میشد باهاش برق تولید کرد . دست هام دور کمرش حلقه کردم به خودم جسبوندمش .

و عطر بدن خوشبوش تنفس کردم ، که رزی لرزید .

رزی دستش رو گذاشت روی دستم و ادامه داد

_نمی دونم از کجا شروع کنم .

نگاهم به چشمای زیبا و غمگینش افتاد .

نفس عمیق کشید تا شاید بتونه بغضشو کنترل کنه

_ لیسا ، قول میری ترکم نکنی ؟!

با ترس به چشم ها خیره شد . پوزخند زدم

+حتی مرگم نمیتونه منو از تو جدا کنه..

نفس از سر آسوده شدن کشید با تردید شروع به صحبت کردن کرد

_ من .. توی این چندین هفته که نبودم ، برخلاف چیزی که تو فکر میکنی توی خوشگذرونی و پارتی نبودم لیسا .

محکم تر به خودم فشرودمش

_ داشتم زجر میکشیدم داشتم خودم برای مرگ اماده میکردم . سعی کردم که حرفی نزنم و ناراحتی شدیدم پنهان کنم که رزیم راحتر حرفشو بزنه .

_ احساس میکردم درگیر یک عشق یک طرفه ام دختری که به خاطرش از استرالیا به اینجا امده بودم عاشق یک نفر دیگس . با شک برگشتم طرفش .

+ کی بهت همچین اراجیفی گفته . که من عاشق یه نفر دیگه ام . رزی چشماش و بست

_ وقتی اونروز داشتم به سمت کلاسمون می امدم دیدم تو جنی دارین همو میبوسین .

این یکی واقعا دور از تصوراتم بود با شک خندیدم .

رزی با بغض برگشت نگاهم کرد .

بریده بریده از شدت خنده گفتم

+منظورت اینکه ... من و .. جنی همو بوسیدیم ؟ رزی با بغض سر تکون داد . +

من تاحالا یکبارم دست جنی نگرفتم چطور میخوام به بوسمش؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

نظرات (۹)

  • crazy friends avatar
  • رزالیای نسترن اونی
  • خییییلی قشنگ بود :")))))

    لطفا زودتر قسمت بعد رو بزارینننن*_*

    فایتینگ

    ❤❤❤❤
    هر موقع بیاد میزاریم لاو 
  • crazy friends avatar
  • رزالیای نسترن اونی
  • قسمت های جدید فیکشن ها کی میاد؟؟*_*

    گفتم بهت
  • crazy friends avatar
  • رزالیای نسترن اونی
  • قسمت های جدید فیکشن ها کی میاد؟؟*_*

    هر موقع بزارن معلوم نمیکنه لاو
  • crazy friends avatar
  • ...𝙍𝙊𝙎𝘼𝙇𝙄𝙉 ...
  • قسمت بعد رو بذاررررر

    بیاد میزارم
  • crazy friends avatar
  • Alia | بلینک :)
  • چهلیسا و جنسو بهترین کاپلا برای فیکشناست خعلی خوبهههههههههههههههههههه

    آره خیلیییییی
  • crazy friends avatar
  • j̷e̷n̷n̷i̷e̷ ..
  • میشه بقیشو بزاری؟

    نویسنده تا اینجا نوشته 
  • crazy friends avatar
  • j̷e̷n̷n̷i̷e̷ ..
  • shittttttt

    من باز میخام

    😔
  • crazy friends avatar
  • j̷e̷n̷n̷i̷e̷ ..
  • میشه دوباره فیکشن کنی وبو. فیک بزاری از همینا من خودم حمایتت میکنم

    اوکی میزارم 
    فقط یه دستیار لازم دارم بازار اون بیاد کارامو بدم دستش فیکشن هم میزارم 
    وبم تبلیغ کنی فالورا بالا برن حمایت بزرگیه لاو 
  • crazy friends avatar
  • j̷e̷n̷n̷i̷e̷ ..
  • وبمو بستم اخه. ولی وب هرکی برم میگم فالو کنن

    وای مرسی لاو